معماری در میان دو اندیشه متفاوت دکارتی و ارسطویی در حال رفت برگشت است، دو اندیشه ای که معماری را از دو دیدگاه متفاوت برانداز می نماید و هریک برداشت خود را بر دیگری تحمیل می کند و خود را معمارانه می نامد. معماری در نگاه گروهی از معماران یک هنر فلسفی است، که ریشه های آن در فلسفه وجودی هستی و پدیده های آن است و در گروه دیگر یک علم ریاضی وار، که اوج قدرت خود را در صنعتی سازی جستجو می کند و نمایش آسمان خراش های بلند و سر به فلک کشیده که بصورت طبقات تیپ روی هم چیده شده تا تمام جو و اتمسفر شهرها را به خود اختصاص دهند و آنگونه که می توانند فضا و زمان را در شهرها دگرگون و مقیاس وجود انسان را به چالش کشند. این نمونه ای از معماری رنه دکارتی (René Descartes) است، معماری صنعتی مابی که همه پدیده های هستی را با نگاه علم می نگرد و هرچیزی که در آزمایشگاه علم اثبات نشود، پس وجود ندارد.
حال می توان گفت روح مکان نیز از دیدگاه معماری دکارتی صنعتی در نیستی سیر می کند و معماری چیزی جز یک ساختمان در ابعاد مختلف و اشکال گشتالتی (Gestalt) نیست، که باهم رو به ترکیب نهاده اند تا حجمی را از تداخل احجام خود خلق کنند و در درون خود عملکرد را بخزانند و فرم را تابع عملکرد کنند یا عملکرد را تابع فرم.
این کل چالش معماری دکارتی هست، که چیزی تابع چیز دیگری باشد و نه هرچیز خود بیانگر خود باشد. این همان الگوی لازم برای گسترش استثمار معماری توسط صنعت بود که توانست در معماری هم نفوذ کند و مفاهیم معماری و اندیشه های آن را در قیدهای خود محبوس نماید و پدیدهای معماری را نادیده گرفته و به جای ایجاد همزیستی در ساختارهای معماری به دنبال تابع کردن اندیشه ای در اندیشه دیگر است.
لذا این فرصتی شد تا ساختارهای فکری معماری صنعتی شکل گیرد و ریشه های خود را در اواخر قرن بیستم بعد از جنگ جهانی در جهان بدواند و به بهانه رفع نیاز انسان هایی که بعد از جنگ سرپناهی نداشتن و معماری صنعتی می توانست برای آنها انبوهی از سرپناه ها را بسازد، بی آنکه ماهیت جغرافیایی اقلیمی یا فرهنگی یا هنری یا اجتماعی و حتی انسانی آن مهم باشد و در کمترین زمان آنها را اسکان دهد و این شروع معماری صنعتی بود.
که معماری را به مثابه یک صنعت می دید که می توانست تولید انبوه و مونتاژ کند، چرا که دید او به معماری صنعت مابانه بود، همانند اتومبیلی که می توانست مونتاژ کند و به بازار عرضه نماید، بی آنکه برایش فرقی کند، چه کسی از این اتومبیل استفاده می کند با چه ارزش طبقات اجتماعی و یا چه سطح تحصیلات و یا چه ذوق و گرایش هنری و حتی چه ابعاد فیزیکی و جسمی.
تنها فاکتور سنجش صنعت میزان پولی است که مشتریانش می پردازند و این الگویی برای ساخت در معماری گردید، معماریِ که برایش فرقی نداشت روحیات و تعداد ساکنین و یا ذوق هنری یا روانشناسی فضاها، بلکه آنچه مهم بود، میزان پولی بود، که دریافت می شد و حتی برای اینکه صنعتی سازی ساختمان بتواند گسترش پیدا کند زمین های شهری را که قرار بود ساختمان در آن ساخته شود، به یک اندازه و ابعاد در آورد، یعنی ابعاد زمین ها در شهرک ها یکسان گردید به طوری که نیاز، ابعاد ساختمان را تعیین نمی کرد بلکه ابعاد زمین برای همه ساکنین شهرک یکسان بود.
صنعت ساختمان و بی هنری معماران
این نقطه عطفی شد تا جامعه معماری اولین میخ تابوت بیکار شدن خود را در توسعه صنعت ساختمان سازی بکوبد، چرا که وقتی چندین زمین به ابعاد اندازه های یکسان وجود دارد در اصل حجم و پلان ها هم به یک تیپ و اندازه باز می گردد و نیاز به طراحی در معماری و خلق ایده اتفاق نخواهد افتاد و این همان اصولی ست که صنعتی سازی ساختمان در پی آن است و عملاً جامعه معماری اکنون متوجه شده که صنعتی سازی معماری نیست و صنعت ساختمان، هنر خلق معماری نیست، بلکه یک روش و ابزاری است در راستای تعدیل ارزش های معماری به مانند شعار خانه ماشین زندگی که خانه را ماشینی تصور می کند، که می توان آن را در همه جا به یک شکل تولید کرد و مصرف نمود بی آنکه متوجه باشیم که خانه ماشین نیست، خانه خانه است، خانه هویت است.
گاستن باشلار (Gaston Bachelard) می گوید: خانه محل تخیل و رویا پردازی انسان است، جایی که انسان از قیدها رهایی می یابد تا آنچه که می خواهد بشود نه آنچه که قیدها از او می خواهند. این نگاه در مقابل نگاه معماری ریاضی وار است. معماری که براساس پدیده ها و احساسات و حواس انسان شکل گرفته، معماری که در آن ابعاد انسانی مطرح است و انسان در تعریف مارتین هایدگر (Martin Heidegger) به عنوان یک دازاین در این مکان، می تواند تمام خواسته ها و حواس خود را ارضا نماید.
معماری که براساس تاثیرگذاری فضا و اتمسفر معلق در آن بر روی انسان شکل می گیرد و هیچکدام درپی برتری جوی بر دیگری نیست، بلکه به دنبال پدیدار کردن خود آنگونه که هست، می باشد. در اینجا دیگر زمین و ابعاد آن ساختمان و مکان را شکل نمی دهند، بلکه این نیاز و روحیات و وجود است که، تعیین کننده ابعاد و اندازه ساختن است.
در این نگاه، معماری هنر فلسفی است، که فلسفه خود را با پدیدارشناسی در معماری تبدیل به یک دانشی می کند که تا بتواند آنچه در ذهنیت خود است به عینیت وجود تبدیل کند. معماری فلسفی زومتور از این دست معماری می باشد که در آن پدیده ها همانگونه که هستند ظاهر می شوند و فضا را در آغوش می گیرند و انسان به عنوان موجودی که خود جزئی از هستی است وجود اشیا، مصالح و بافت ساختن را می بیند، لمس، بو و طعم فضا را می چشد، این همان معمارانه ساختن است، یعنی معماری چندحسی که تادوآندو (Tadao Ando) به آن اشاره دارد و انسان را نه برخلاف معماری صنعتی یک مقیاس و اندازه نمی بیند. بلکه هر انسان به تناسب فهمش از جهان هستی از معماری می فهمد و درک و از آن لذت می برد.
معماری امروز یک هنر فلسفی است که در پی بازگرداندن حس مکان و تعلق انسان به ریشه های انسانی است به گفته وینستون چرچیل (WinstonChurchill) ما ساختمان ها را می سازیم و ساختمان ها ما را.